چونکشدخورشیدوما را کرد داغ چاره نبود بر مقامش از چراغ
چونک شد از پیش دیده وصل یار نایـبی باید ازومـــــــان یادگار
چونکگُلبگذشتوگُلشنشدخراب بوی گُل را از که یابیم از گُلاب
چون خدا اندر نیاید در عیـــان نایـب حقّاند این پیــــغامـبـران
کافران دیـدنـد احـمــد را بشـر چون ندیدند از وی اِنْشَـقَّ القَمَر
خاک زن در دیده حسبین خویش دیده حس دشمن عقلست و کیش
دیده حس را خدا اَعماش خواند بت پرستش گفت و ضدّ ماش خواند
شاهراه باغ جانها شرع اوست باغ و بُستانهای عالم فرع اوست
مصطفی را وعده کرد الطاف حق گـر بمیــری تو نمیـرد این سبـق
من کتاب و معجزهت را رافعم بیش و کم کن را ز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم حافظم طاعنان را از حدیـثـت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو تو بِهْ از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون کنم نام تو بر زرّ و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو در محبّت قهر من شد قهر تو
نام تو از ترس پنهان میگُوَند چون نماز آرند پنهان میشوند
از هراس و ترس کفّار لعین دینت پنهان میشود زیر زمین
من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
هست قرآن مر ترا همچون عصا کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای چون عصایش دان آنچ گفتهای
قاصدان را بر عصایش دست نی تو بخُسپ ای شه مبارک خفتنی
تن بخفته نور تو بر آسمان بهر پیکار تو زِه کرده کمان
در گشاد ختمها تو خاتمی در جهان روحبخشان حاتمی
ختمهایی کأنبیا بگذاشتند آن بدین احمدی برداشتند
قفلهای ناگشوده مانده بود از کف إنّا فتحنا بر گشود
او شفیع است اینجهانوآنجهان اینجهانْزیدین و آنجا زی جنان
اینجهانگویدکه تو رَهشان نما وآنجهانگوید که تو مَهشان نما
پیشهاش اندر ظهور و در کُمون إهد قَوْمی إنّهم لایعلمون
بازگشته از دَم او هر دو باب در دو عالم دعوت او مستجاب
بهراینخاتمشدستاوکهبجود مثل او نه بود و نه خواهند بود
هست اشارات محمّد المراد کُلگشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرین بر جان او بر قُدوم و دور فرزندان او
آن خلیفهزادگان مُقبلش زادهانداز عنصر جان و دلش
عیبچینان را ازیندَم کور دار هم بستّاری خود ای کردگار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر