۰۱ اسفند، ۱۳۹۰

از داوطلبی جهاد فلسطین تا نوکری امریکا

موفق افغان
سال گذشته با یکی از دوستان که تازه از سفر امریکا برگشته بود روبرو شدم. جویای احوال سفرش شدم. گفت که برای سیاحت به امریکا رفته بود اما بعضی دوستانش وی را تشویق کردند تا در آنجا کار وباری تلاش کند وافغانستان برنگردد. او هم بنا بر همین مشوره ها به یکی از دفاتر کاریابی مراجعه کرده بود. بعد از چند روزی برایش اطلاع داده شده بود که یکی از انستیتوت ها در آنجا به استاد پشتو ضرورت دارد واگر وی مشتاق باشد میتواند برای انتریو حاضر شود.
دوستم گفت که جهت انتریو به آن انستیتوت رفتم. قبل از اینکه انتریو صورت گیرد مرا به دو صنف این انستیتوت بردند که در آنجا با چیز عجیبی برخوردم. در یکی از صنف ها امریکائیان را به قیافهء قندهاری یافتم که هرگز گمان نمیکردم آنان امریکائیان باشند ودر صنف دیگر اشخاص دیگری را به قیافه های جلال آبادی یافتم که به لهجهء جلال آباد با هم صحبت میکردند.
بعد از این دورهء مختصر من را جهت انتریو به دفتر مدیر بردند. مدیر بعد از تعارف من را از اهداف این انستیتوت باخبر ساخت وگفت که هدف آموزش کلتور، فرهنگ، زبان، لهجه وعنعنات مناطق مختلف افغانستان است. افراد تربیه شدهء این انستیتوت بعد از فراغت به مناطق مختلف افغانستان ارسال میشوند تا وظایف خودرا در آنجا به پیش برند.
از دوستم نیز امتحان پشتو به لهجهء خاصی گرفته شده بود ودر اخیر آماده شده بودند که خدمات اورا در مقابل پول هنگفتی بدست بیاورند.
او میگوید حین بازگشت بسوی خانه در یک کشمکش شدیدی میان نیروی ایمان ونیروی شیطان قرار گرفته بود. او نمیدانست که افراد تربیهء شدهء او در افغانستان چی جنایاتی را مرتکب خواهند شد وهدف از این آموزش چیست؟ اما از سوی دیگر شیطان وی را بسوی آن پول هنگفتی که در بدل خدماتش وعده داده شده بود ترغیب وتشویق میکرد. در میان همین کشمکش نامبرده به خانه میرسد وبا برادر بزرگش مشوره میکند.
برادر بزرگش اگرچه اکنون تبعهء امریکا میباشد برادر خودرا از پذیرفتن این وظیفه منع میکند. سبب این ممانعت رویداد عجیبی است که دوستم برایم حکایت کرد. برادرش میگوید که روزی برای تذکره گرفتن به مدیریت ثبت واحوال نفوس رفتم، وقتی اسناد مربوطه را باز کردند دیدم که بابای ما بنا بر اعلان حکومت وقت زمانی داوطلب رفتن برای جهاد فلسطین شده است واین آمادگی در کتاب ثبت احوال نفوس ولسوالی در مقابل اسمش ثبت گردیده است. این شخص میگوید که مدیر ثبت احوال نفوس با احترام زیاد کارهایم را که شاید روزها را در بر میگرفت در خلال چند ساعتی انجام داد وتذکره ام را گرفته وبا خیلی احترام در حالی که من بنا بر این عملکرد بابایم بخود می بالیدم مرا رخصت کرد. حالا من نمیخواهم که تاریخ در پهلوی این افتخار  علاوه کند که نواسهء این بابا امریکائیان را آموزش میداد تا برای انجام جنایت به افغانستان بروند ومرتکب وحشت ودرندگی یی شوند که قلم از ذکر آن قاصر است.
این حکایت مرا به فکر عمیقی فروبرد. دیدم از یکسو نواسه یی بخاطر داوطلبی وآمادگی بابایش برای جهاد فلسطین از نوکری امریکا در مقابل پول هنگفتی ابا می ورزد اما از سوی دیگر کسانی هستند که پدران ونیاکان شان در مقابل استکبار جهانی وقشون سرخ جنگیدند وجانهای خودرا فدا کردند اما اجازه ندادند که بر عزت وآبروی هموطنان شان سودایی صورت گیرد، دنیا وناز ونعمت را ترک گفته به کوهها ومغاره ها پناه بردند، شب وروز را پیاده، پا برهنه وگرسنه سفر کردند تا اسلحهء چند بدست بیاورند ودر مقابل این دشمنان دین بجنگند بالاخره فتح نصیب شان شد اما پسران شان این همه افتخارات ودست آوردها را در مقابل پول وجایگاه ناچیزی به دشمنان دین واشغالگران صلیبی فروختند.
دیروز سخن از جهاد، قربانی وبرپایی خلافت اسلامی میزدند اما امروز در مقابل دالری چند اجازه دادند تا عزت، آبرو، عفت وناموس کشور شان توسط اشغالگران پامال گردد، دختران شان به پایگاههای اشغالگران برده شود، بر پسران ترجمان وموسفیدان قوم شان تجاوز جنسی صورت گیرد، مردگان شان هتک حرمت شوند، جوانان شان روانهء زندانهای تاریک ومورد آزار واذیت غیر انسانی قرار گیرند، مساجد شان زیر پای صلیبیان گردیده وشهید گردد، اطفال شان در خواب شیرین بمبارد شوند وبدون آنکه بدانند چی گناهی را مرتکب شده اند به قتل رسانیده شوند، دین شان به تمسخر گرفته شود وسخن از دین "تروریزم" و"بنیادگرایی" واز بی دینی "دموکراسی" و"روشنفکری" نامیده شود، ملاها از تبلیغ دین منع شوند اما مبلغین مسیحیت به آزادی مسلمانان را به دام فریب وتزویر مسیحت بیاندازند.
اما آنانیکه بی شرمانه خودرا امروز نیز مجاهد مینامند در عیش وعیاشی مشغول اند، رفتن به سفارت امریکا وپارلمان تقلبی دزدان را در موتر های زره وبوتل جنگی وکشتی با زنان وفروش وطن توسط جرگه ها را جهاد مینامند وبرچشم مردم خاک می پاشند ومدعی اند که نگهبانان دین خدا در این سرزمین اند واگر آنان مشغول این عیاشی وخدمتگذاری برای امریکا وصلیب نمیبودند اسلام در خطر قرار میگرفت.
اما بدون شک آنان حقیقت خودرا درک کرده اند بلکه در بعض مجالس شخصی خود بر نفاق خود گواهی داده اند وپذیرفتند که در منجلاب گنده غرقاب شده اند وچشم های شان قاصر از پیدا کردن راهی برای بیرون رفت شده است، آنان نابینا شده اند اما آنگاه درک خواهند کرد که نابينا حشر شوند سپس بپرسند که چرا ما نابينا برانگيخته شدیم حالانکه ما در پارلمان قلابی وجرگهء امریکایی برای فروش وطن بينا بودیم وسند فروش را بدست خود به امضاء رسانیدیم؟ جواب یابند (كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى)، ترجمه: «بدينسان بود كه نشانه های ما برايت آمد وآنرا فراموش كردى و بدينسان امروز [درباره‏] تو فراموشى روا داشته شود».
ای بار الها! از تو حسن خاتمه می طلبم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر